جدول جو
جدول جو

معنی لب ترش - جستجوی لغت در جدول جو

لب ترش
(لَ تُ)
کمی ترش. که کمی ترش است. مایل به ترشی. می خوش. که کمی به ترشی زند. ملس: شرابی لب ترش، که کمی ترش است
لغت نامه دهخدا
لب ترش
کمی ترش مایل به ترش ملس
تصویری از لب ترش
تصویر لب ترش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب تره
تصویر آب تره
بولاغ اوتی، گیاهی خودرو از خانوادۀ تره تیزک با گل های کوچک سفید که مصرف دارویی دارد، جرجیر آبی، آب تره، علف چشمه، شاهی آبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب تخت
تصویر لب تخت
بشقابی که میان آن گود نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب شتری
تصویر لب شتری
آنکه لب کلفت و آویخته مثل لب شتر دارد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ تَ)
بشقاب، قسمی بشقاب. بشقاب که گودی کم دارد
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ رَ / رِ)
لب چرا. شب چره. نقلی که چون یاران با هم صحبت دارند در مجلس آرند که آن را میخورند و سخن میدارند:
به عیش یکدمه احمد مساز با شربت
ز نقل لب چره بردار توشۀ جاوید.
احمد اطعمه
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ تُ)
آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
هم لقب. لقیب:
ای آنکه لقب تاش ثاقب تو
هر شب ز فلک اهرمن رماند.
انوری.
سخن لقب تاش عیسی است، یعنی کلمه ای است که قالب قلب را روح می بخشد. (لباب الالباب عوفی)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
گیاهی است آبی با برگهای مایل بتدویر و زبانگز چون ترتیزک و در چهارمحال اصفهان آن را بکلو گویند، و آن از احرار بقول است
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ / چِ)
چاشنی که برای دریافت مزۀ چیزی کنند. (غیاث). نمک چشه:
تا مست بوسه روز جزا افتمت بپا
خواهم به لب چشی بنوازی شراب را.
ظهوری.
بلاست چشمک ساقی و لب چش ساغر
حذر که آفت رندان پارسا اینجاست.
ظهوری.
- لب چش کردن، از چیزی اندکی خوردن از برای استعلام کیفیت و مزۀ آن. (آنندراج) :
بوسۀ شیرین دهانان را مکرر همچو قند
کرده ام لب چش بشیرینی چو دشنام تو نیست.
صائب
لغت نامه دهخدا
(لَ تُ)
حالت و صفت لب ترش
لغت نامه دهخدا
تصویری از لب تخت
تصویر لب تخت
قسمی بشقاب فلزی یا چینی که گودی آن کماست
فرهنگ لغت هوشیار
همپاژ نام همبرنام هم لقب هم عنوان: تاج فضیلت بدان وسیلت بر سر ایشان نهاده که سخن لقب تاش عیسی است
فرهنگ لغت هوشیار
نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم ووقت صحبت با یاران صرف کنند شب چره تنقلات: بعیش یکدمه احمد مساز با شربت ز نقل لب چره بردار توشه جاوید. (احمد اطعمه لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم ووقت صحبت با یاران صرف کنند شب چره تنقلات: بعیش یکدمه احمد مساز با شربت ز نقل لب چره بردار توشه جاوید. (احمد اطعمه لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب شتری
تصویر لب شتری
آنکه لبی مانند لفج شتر ستبر و آویخته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
از تیره چلیپائیان با ارتفاع 10 تا 60 سانتیمتر که غالبادر کنار جویبارها و مسیرجریان آب روید. گلهایش کوچک و سفید و بصورت خوشه است بولاغ اوتی شاهی آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب ترشی
تصویر لب ترشی
کیفیت لب ترش ملسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب چش
تصویر لب چش
چاشنیی که جهت درک مزه چیزی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
((~. چَ رِ))
نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم و وقت صحبت با یاران صرف کنند، شب چره، تنقلات
فرهنگ فارسی معین
پرندهی تندپرواز کنار رودخانه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
مرزه
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه ی پارچه، پارچه های بریده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
توپ و تشر
فرهنگ گویش مازندرانی